امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

مقایسه تخصصی

از نظر علم سینتیک واکنش اگه بخوای من وتام رو مقایسه کنی تام مثل اون دسته واکنشایه که شروع کننده نمیخوان.یعنی کافیه تو بذاریش تو محیط واکنش و شرایط دمایی رو واسش محیا کنی دیگه خودش شروع میکنه به واکنش دادن و البته گاهی بیشتر از الیگومر هم پیش نمیره. ولی من احتیاج به شروع کننده دارم یکی باید علاوه بر محیط واکنش یه دونه رادیکالِ آزادم واسم دست وپا کنه یه انرژی اولیه یه شرایط مساعد یه فرصت واسم درست کنه بعدش دیگه کسی نمیتونه جلومو بگیره انقدر میرم که زنجیره پلیمری بلند بالا شم، وقتی شروع شم دیکه نگه داشتنم سخته ولی تا قبلِ اون شروع شدنم سخته. 



پ.ن:الیگومر زنجیره های کوتاهه که هنوز نمیشه بهشون گفت پلیمر

یه ذره واسه خودت ارزش قائل باش خوب!

اعصاب خورد کن تر و لوس تر از اینایی که نظر میزارن "اگه دوس داشتی لینک کنی لینک میکنم" اونایین که میان نظر می زار " آپم منتظرِ حضور پر شورت هستم "


اصاً حالت تهوع بهم دس میده همچین آدمای جلف سبکی رو میبینم

شاید هیچوقت نشه ولی...

دلشوره داشتم از دیدنش. از مترو که پیاده شدیم رو تمام پله برقیای طویل تجریش احساس میکردم دلم شده راکتورِ پلیمریزاسیون و یه هم زنم اون وسطش داره مدام همش میزنه.  نگران بودم و حالم خوش نبود ولی به روم نیووردم چون میدونستم تام حالش بدتر از منه و دلشوره داره من اومده بودم که تنها نباشه. نگران این نبودم که نبودم که چطوری برخورد میکنه نگران این بودم که وقتی میبینمش مثلِ قبل خوشحالم نشم مثلِ قبل قیافه همیشه بیخیال و اخم دارش اون احساس احترام سابق و تو دلم تازه نکنه همون حس تحسینی که باعث شده بود دوستی باهاش بشه یکی از قشنگ ترین رویاهام 


رفتیم تو .حتی از لای در پاهاشو که دیدم فهمیدم اونه که طبق معمول خسته رو صندلی ولو شده برگشتم طرف تام که بگم اونجاس که یکی دیگه درو کامل باز کرد و بهش سلام کردم اون شبم همونجوری نشسته بود همون شب بعدِ تولدش بعد اینکه منو.سیف اللهی رو از هم جدا کرد و صدای شوخیای سیف اللهی تموم شد ولو شده رو صندلی و با صادقانه ترین و دلسوزانه ترین لحنی که تا حالا از کسی شنیده بودم شروع کرد:"گفتم بیای پایین چون چند وقت احساس میکنم خوب نیستی هی حالت بد میشه میای پایین..." 


یه بار دیگه نگاش کردم بیخیال داشت با تام حرف میزد با تبلتش ور میرفت و فکر میکرد اخم داشت همیشه یه اخم جدی که به همه مبگفت حد خودتونو بدونید و یه وقتایی همین اخمای جدی بدجوری میزد تو ذقم  نه اینکه بهش حق نمیدادم فقط فک میکردم بهش نشون دادم که حد خودمو میدونم فک میکردم باید بدونه من میخوام دوستش باشم 


با تام حرف میزدم که حواسم پرت شه از استیل بی خیالش از اینکه چقد دوسش دارم. حرف میزدم که بتونم خودمو کنترل کنم و بهش نگم خیلی نامردی که بهش نگم فقط میخواستم باهات دوس باشم  ازت یاد بگیرم بهت برسم 

دلم میخواست بی خیال باهاش شوخی کنم ولی نشد نشد که همه این حرفارو پشت شوخی قایم کنم نتونستم بهش نگا کنم حرفی بجز اونایی که تو دلمه بهش بزنم ساکت موندم فقط جوابشو دادم دیگه حتی نگاشم نکردم 


خدافظی کردیم و اومدیم بیرون دیده بودمش ولی تازه فهمیده بودم چقد دلم براش تنگ شده چقد دلم برای بلعیدن تک تک حرکاتش یاد گرفتن از یه لبخند سادش تنگ شده یادم اومد چقد دلم میخواست باهاش دوس باشم و...


میدونید آقای معلم خیلی ماهه خیلی!همه اونایی که میبینینش، ازش یاد بگیرید معلمی رو نه، بیخیالی رو فکر کردن و مسئول بودنو تو عین شلوغی آروم و بی اعتنا بودنو کار کردن و زندگی کردنو :)

به همین سادگی

چند شب پیش بود تو فیسبوک بهم pm داد. بعد از مدتها. طبق معمول با فوش شروع شد با بد و بیراه ادامه پیدا کرد وغیر این ۲تا هیچ حرف دیگه ای نبود میدونید حتی حالِ همم درس حسابی نپرسیدم بعدم گفت دلم واست تنگ شده بود و چراغش خاموش شد. همین 


من و موندم ویه احساس لذت بخش:)

بیا پاسخگو باش دیه!

اخه این چه وضعشه چرا آدما دماغشون به بو عادت میکنه و چششون به هیچی عادت نمیکنه؟؟ ً


خب اون راننده تاکسی ای تا ۲تا شیویدش جا به جا میشه تو اینه با دقت درستشون میکنه چرا دماغش نباید بوی عرق تنشو بفهمه؟؟