امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

بهم میریزی نظام دنیا را..



از تو که دور می شوم زمین هم نای چرخیدن ندارد!

 لعنتی یک ماه طول میدهد یک هفته دور خودش چرخیدن را! 

حس ناب سیری!

مثل وقتهایی که خسته و گرسنه میرسی به رستوران! منو را چند بار ورق میزنی ، از شدت گرسنگی دلت همه ی موارد منو را میخواهد و لی با وسواس تمام فقط یکی را انتخاب میکنی! با تمام گرسنگیت صبورانه منتظر میشوی برای اماده شدن غذا! و بعد....

غذا انقدر خوب طبخ شده، انقدر باب میلت است که با خوردن هر لقمه لذت میبری و هر لقمه را چند باری در دهانت میچرخانی تا طعمش در خاطرت بماند! غذا که تمام میشود حسی ناب داری! حس زیبای سیری با عالی ترین غذا! 


و من تمام این گرسنگی را در روحم احساس می کنم بعد از مدتی سرگرم بودن با تکنولوژی های لعنتی و دوری از کتاب! و بعد پناه میبرم به خیل عظیم کتابهای نخوانده ام که چیده شده کنار تخت و با وسواس یکی را انتخاب مبکنم!چند فصل اول را  منتظر میمانم تا نویسنده خوب اماده اش کند و بعد... 

گاهی میشود یک جمله از کتاب را بارها و بارها خواند تا یادت بماند طعم ناب کلماتش! 



من عاشق کتابهایم هستم! 

کوکر جان!

د خب انقد نظر می ذاری زرت زرت آدم حالش نمیشه ۱۳تا نظرو جواب بده دیگه! خودتو سنگین نگه دار جوابای سنگین بشنوی ! ! 

Help please

یکی هدر نازنینمو درس کنه خب:(

و تابستان گهی که تمام شد

هم اکنون در سحرگاه  اول مهر به سر میبریم و بنده که باید ساعت ۶ پاشم برم کاراموزی به شدت بی خوابی زده به سرم!) یکی نیس بگه خو دیو چته انقد ظهر خوابیدی؟؟)  بعله عرض میکردم ، از این به اصطلاح سه ماه تابستانی که سپری شد نیمه ماه اول که این جانب (و جانبین دانشجوی دیگر یحتمل) مشغول امتحان دادن بودیم و ذکر مقدس "بمیرم اگه از ترم بعد نخونم" از دهان مبارکمان نمی افتاد.  به محض اتمام امتحانات یک روز به صرف صبحانه رفته از فرداشم ماه مبارک رمضان که چند سالیه کارش شده ریدن به تابستانه ما امده و به رسم هر ساله کارش را انجام داد و یک سری صواب( یا ثواب) نسیب( یا نصیب )عده ای از دوستان کرد که خوشا به حالشان( و ما ضمن بهره نبرن از دنیا از بهره اخرت هم به دوریم) از میانه ی این ماه هم که ترم مزخرف و حرام زاده ی تابستانه کار خود را شروع کرده و از طرف دیگر شروع به قهوه ای کردن تابستان ما نمود! امتحانات ترم تابستانه هم که تا اواسط شهریور ادامه داشته و ما همچنان تابستان لذت بخشی را تجربه می نمودیم! بعد از امتحانات یه ۴روز به شهر ابا اجدادی مان که همانا تبریز میباشد مشرف شدیم که ان هم ترس از  تماس جهت رفتن به کاراموزی کوفتمان کرد! در ادامه نیز درگیر انتخاب واحد های کوفتی و کار اموزی بودیم تا به امشب که در خدمت شما می باشم! خلاصه ی مطلب اینکه بنده در این تابستان حسرت یک تن به اب زدن. چنان بر دلم ماند که حاضر میباشم هم اکنون یک ماه در اب زندگانی بنمایم! البته ناگفته نماند که کلاس های خصوصی کوکر ( که ما فقط رفتنش را دیدیم و پولی ندیدیم) وکاراموزی تام هم در ریدن به این تابستان نازنین بی تاثیر نبود! نداشتن رمزامواج عزیز برای نق زدن هم دردی بود از دردهای بزگ این تابستان! 


بنده از همین تریبون این تابستان به شدت گرم و سوزان را بی مصرفترین تابستان در تمام ادوار تاریخ اعلام میدارم! امید است با امدن فصول زیباتر و خنک تر کیف و عیاشی ما هم فزونی یابد! 


ای گَنده دماغِ گرمِ سوزان رفتی            ای کاش کمی تو زودتر میرفتی 

ای مهر به اسمِ مهربانِ تو قسم             تو خنک باش و نشان بده چه فانی(fun) هستی 



و من الله توفیق

جناب بتنی