امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

همینجوری دورِ همی :دی

گفتم شبِ آخری و شبِ یلدایی وبلاگم بی نصیب نمونه دیگه



مدیونید فک کنید من از فردا میترسمااا 


پرسیدی مثلِ چیه؟

یه پازل گنده که بخوای درست کنی یه پازل 3000تیکه اول از همه شکلِ روشو نگا میکنی از شکلی روش خوشت میاد و میخریش هرچقدرم سخت باشه تو درست شده ی اونو دوس داری ولی وقتی میرسی خونه و بازش میکنی یه عالمه تیکه های کوچولو کوچولو جلوتِ که هیچ نمیدونی باهاشون چی کار کنی یه خورده که فک میکنی میبینی یه چیزهای هست که مالِ یه تیکه ی خاصه و یه رنگایی هست که میتونی از بقیه جداشون کنی شروع میکنی به جدا کردن سخته اما سخترش اینه که بفهمی با این همه تیکه ی همرنگ و تقریبا" همشکل چی کار میتونی بکنی ولی دوسش داری عشقِ درست کردنش داره دیوونت میکنه و بلاخره شروع که میکنی حساب کار دستت میاد یه خرده که میگذره دیگه تو میفهمی این آبی مالِ اینجاس این یکی آبی نه! بدِ یه مدت چیزایی و میفهمی که هیچکس نمیفهمه! تفاوتهاییو تشخیص میدی که هیچکس تشخیص نمیده! باید یادت باشه هر تیکه 4 طرف داره هر 4طرفش باید به تیکه های کناریش بخوره هر 4طرفش باید جور باشه! میدونی اینجاها دیگه اون عکس بزرگِ روی جعبه هیچ کمکی بهت نمیکنه تو خودت باید بفهمی باید تشخیص بدی شاید خیلی مثلی هم باشن ولی فرق دارن همشون باهم فرق دارن و تو هیچوقت نمیتونی یه حکمِ کلی بدی که اینایی که این شکلین مالِ اینجان تو فقط میتونی رو دونه دونه تیکه ها فکر کنی بگی اینجا هست یا نه 

به یه جاهایی که میرسونیش یهو بقیه خوششون میاد بیان و یه دستی به پازلت بزنن میدونی اونا فقط اینو میبینن که تو درست کردی و میگن خب مام میتونیم کاری نداره که عکسش که جولوته راحتِ دیگه !! نمیدونن تو داری باهاش حرف میزنی تو داری زندگیش میکنی تو باهاش یکی شدی که درستش کردی میان یه دستی بهش میزنن بعد میبینن نه بابا فقط با دیدن عکسش عمرا" نمیشه درستش کرد بعد شروع میکنن به غر زدن که این چیه گرفتی چرا انقدر سختشو گرفتی بعد انگار که پازل بشنوه خودش پسشون میزنه دیگه تیکه هاییشو که میخوان نشونشون نمیده ولی به تو چرا خیلی راحت انگار میفهمه تو با چه عشقی داری کاملش میکنی و بقیه واسشون جالبه فقط همین.

این وسط یه سری هم هستن که میان خوششون میاد سعی میکنن,دوست دارن درست کردنشو سعی میکنن بفهمننش نه اینکه فقط درستش کنن اونام میتونن چندتا تیکه بذارن پازل با اونام دوس میشه ولی بازم یه جاهایی یه تیکه هایی هست که پازل فقط به تو نشون میده چون پازلِ توه مالِ تو! 

تموم که شد پازل که با تو کامل شد قابش که کردی و زدیش به دیوار همه میان و میبینن ازش تعریف میکنن خیلی, ولی تنها چیزی که میگن اینه که چه پازل قشنگی و شاید یه سریاشونم بگن باریکلا آفرین ایول ولی ته تهش هیچکس نمیفهمه تو زندگیش کردی درستش نکری 



تو مثلِ پازلامی رفیق دنیات مثلِ پازلامه من با تو زندگی کردم که شناختمت عشقِ اینکه بشناسمت نمیذاشت آروم باشم رو دونه دونه تیکه هات فکر کردم و هنوزم میکنم هنوزم هر یه تیکه ای که میخوام بذارم روش فک میکنم 4طرفشو چک میکنم هرچند الان دیگه خیلی آسونتره آلان دیگه دستم اومده کدوم رنگ مالِ کجاس حتی اگه همه تیکه ها همرنگ باشه حالا دیگه توام تیکه هاتو بهم نشون میدی حتی یه تیکه هایی هست که فقط به من نشون میدی حالا که شناختمت حالا که بقیه میبینن رابطمو باهات خیلیا هوس میکنن با تو با تویی که با همه فرق داری اندازه من صمیمی باشن ولی اونا نمیدونن من تورو زندگی کردم :)







روزی بود بسیار بی نظیر!

جای شما خالی امروز صبح همانندِ بتنی های بسیار خوب رفتیم دانشگاه که از یکی از رفقا  استاتیک بیاموزیم باشد که به ترم سوم نکشه این لعنتی 

پا گذاشتم دانشگاه دیدم هزار الله اکبر برف اومده تا کمر (حالا دقیقا" کمر نه ولی زانو و اینا) بعد اصا" یهو دلم خواس با تام جانمان بیفتیم رو برف ها به جان هم. هی خودمو نگه داشتم گفتم نکن بتنی جان بد است کلاس دارد از درس میفتد بعد خودش که گفت برف بازی میخواهد زد به سرم درمیان که گذاشتم استقبال گردید (حالا به دلیلش کار ندارم که واقعا می خواست یا به خاطرِ ناراحت نشدن بنده بود)طرفِ مربوطه ی ایشان هم هی گفت پارکِ پرواز برف نیست نیامده من هی گفتم از دیشب آمده مگر میشود هی گفت نمی آید یه ذره تا سیدخندان می آید یه ذره دیگر تا شهرک می آید حالا چون تویی میرساندش حالا دیگر خیلی اصرار میکنید میماند!

من هم که جنابِ همیشه پایه را(که البته این روزها مقداری چس گشته با عرض پوزش قبلی یا بعدی نمیدانم) برداشتم بردم نه پول داریم که ماشین داشته باشیم نه مثلِ تام جان دوس پسر ماشین دار داریم که برساندمان آویزون تاکسی و اتوبوس بلاخره رفتیم دیگر 4 نفری مقادیری برف بازی کردیم که صادقانه بگویم تعدادِ انگشت شماری از کلیه گلوله ی برفهای پرت شده توسط همه ی افراد به هدف خورد بقیش همه تو در و دیوار هم حتی نبود با اینکه من و تام جان و طرفِ مربوطه ی تام جان هی همدیگر را مسخره کردیم ولی صادقانش این بود که عرض شد و بلاخره هنگامی که 3نفر دیگر به حالِ یخ زدگی و قطع اجزا افتادند و به زور من را که دلم ماند پیشِ برفها خرکش کردند و بردند 

هیچ اتفاقِ خاصی هم نیفتاد اگر تا اینجا را برای اتفاقاتِ منحصر به فرد خواندید که مثلا" خبری از آغازِ فجایع 2012 بدهم یا مثلا حتی اینکه یکی از ما افتاد و دندانش یا پایش یا دستش حتی شکست باید بگویم اشتباه کردید هیچ اتفاقِ خاصی نیفتاد فقط به من یکی الکی الکی خیلی خوش گذشت 


هو یارو فش نده مجبور نبودی بخونی که



پ.ن: برف که میاد از اون تهِ ته دلم احساس میکنم زندگیم هرچقد سیاهی داشت یهو سفید شد عاشقِ برفم و روزای برفی که احساسِ همه ادمارو لطیف میکنه (بجزکسایی که تو ترافیکش موندن البته) امروز خیلی خوب بود چون هم برفی بود هم ادمایی که باهاشون بودم خوب بودن:)

پسوردش فامیلیمه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ایناس که میشیم جهان سوم :|

کلا تو کشورهایی مثل اینجا عموما" دو دسته باعثِ به لعنتی رفتن اجتماع میشن  یه دسته اونایی که هرچیزی که میگی خیلی راحت قبول میکنن بی فکر و بی دلیل طبق یه سری پیش زمینه های (حالا درست یا غلط) مذهبی اجتماعی فرهنگی! یه سری هم اونایی که کلا دیگه هیچ چیزیو چه درست چه غلط قبول نمیکنن چون قبلا تو اون زمینه به یه جا رسیدن که اشتباه بوده!


واسه مثال یه سری ها هستن که واسه دیدن شمایل حضرت ابالفضل میرن تو صف یه سریم هستن که غیرت و ناموس دوستی و میزارن پای اجبار اجتماعی یا خیلی چیزای دیگه !


از نوع اول با کسی در رابطه نیستم ولی از این دومیا یکی بدجور رو اعصابمه :|





انحرافی:

اگه کسی هست که صدایی شبیه به سینا حجازی داره اعلام کنه من همینجا بش پیشنهاد ازدواج میدم از صبح تا شب باهام حرف بزنه فقط:|

جان شما هیچ چیزِ دیگه ای هم مهم نیست نه قیافه نه وضعیت مالی نه وضعیت سنی نه تحصیلی هیچی! انقد شیفته ی صدای این بشرم من!