امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

من از خسته شدن خودم میترسم

من همیشه از خودم میترسیدم آدم وحشتناکی میشم وقتایی که کم میارم! وقتایی که انقدر از کسی دلم میشکنه که دلم بخواد تلافی کنم! و مسءله از اون جایی خطرناک میشه که کسی نمیتونه منو انقدر ناراحت و عصبی کنه مگه عزیزترین کسام! 

آدمای عادی هیچوقت جایی تو زندگیم نداشتن ، اومدن حرفاشونو زدن من گوش کردم و بعدم یادم رفته! ولی آدمایی که جداشون کردم از آدمای عادی، اونایی که دوسشون دارم ، حرفا و حرکات اونا بدجور بهمم میریزه و ممکنه من به جایی برسم که تو دبیرستان رسیدم و نزدیک ترین دوستام التماسم کنن که دس از سرشون بردار!

از یه ماه پیش روزای وحشتناکی رو دارم میگذرونم! روزایی که از درون در حال منهدم شدنم و از بیرون بباید به روی خودم نیارم! روزایی که از دارم خودمو نابود میکنم و از بیرون باید همیشه انقدر خوب باشم که تمامه آدمایی که مدام واسه هیچی ازم ناراحتن رو خوشحال کنم! 

من خستم! واقعا خستم از اینکه واسه هر چیز کوچیکی باید به ان نفر توضیح بدم! از اینکه هرچیز کوچیک عادی همه ی دوروبریامو ناراحت میکنه! من دلم تنگ شده واسه اینکه کاریو کنم که دوس دارم بدون اینکه به این فک کنم که با اینکار کی ناراحت میشه و کی ممکنه قهر کنه و کی ...! 

این یه تهدید نیست و قطعا کارایو که تو دبیرستان کردم با هیچکدوم از عزیزام نخواهم کرد! این فقط یه اطلاعیس! واسه اینکه یه روز اگه من گم و گور شدم تو خودم، اگه ساکت شدم، اگه دیگه نتونستم به ر مسخره بازی ه کوچیکی از ته دل بخندم، اگه دیگه نتونستم تند تند :دی بزنم، بدئنید فقط واسه مواظبت از شماس! من دارم خودمو تو خودم میشکنم تا دیگه منی نباشه واسه انتقام گرفتن!