امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

امواج بتنی

گاهی انقدر آروم که میتونی کنارش بشینی و گاهی انقدر سهمگین که باید نهایت فاصله رو حفظ کنی ...

لعنت بهم!

در حال حاضر بزرگترین مساله تو ذهن من اینه که من چیکار کردم یا اینکه چجور موجودیم که هیچکس بجز کوکر و فراری دلش واس من تنگ نمیشه یا هیچ موجود زنده ای به جز همین دوتا نمیخواد با من رابطه داشته باشه؟؟  و به شدت خستم از دل تنگی واسه کسایی که اگه شبکه های اجتماعی نبود دیگه اسم منم حتی یادشون نبود! خستم از اینکه از کل برنامه ها ی چت یه وایبر دارم و اونم فقط گروه بچه ها ی دانشگا کار میکنه و گروه های احمقانه ای که خواهرم دونه دونه درس میکنه! من دلم ادمایی رو میخواد که دورادور دوسم داشته باشن و یه روزی همینجوری بهم بگن میای بریم بیرون؟ 


من حالم بهم میخوره از اینکه هزار بار فک میکنم به اینکه تولدمو با یه عده ادم بگذرونم و تهش میرسم به اینکه بازم باید یه جشن سه نفره داشته باشم! 

من حالم بهم میخوره از اینکه تو این روزای انی هیچ کس نیست که باعث یه اتفاق یهویی بشه که من ذوق کنم! 

من حالم بهم میخوره از زندگیم! من دارم میشم مثل مریم! دارم میشم عین خواهری که همیشه الگو بود واسه زندگیم مثل بی ادب برای ادب اموختن! 



من میخندم خوشحالم خوبم! ولی دیگه هیچی نیست که ذوقم و از اون ته قلبم بیدار کنه!


نگران من نباشید من خوبم اگه میبینید بی اعصابم سرتون داد میزنم واسه اینه که نزدیک پریومه! جدی میگم به خدا! من طوریم نی قرار نیست کسی و ترک کنم! هنوز همونقدر عاشق عشقم هستم! من فقط دیگه خودمو دوس ندارم! همین! 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد