اگه اون موقعی که کلاوس داشت سر استفن داد میزد turn it off استف میفهمید چه لطف بزرگی داره بهش میکنه offاش که میکرد هیچ قفلم میزد پاش
البته ون offاش کرد ولی اونی که میخواست از on بودنش استفاده کنه دوباره onاش کرد onاش کرد که بعد به فاصله چند هفته خودش خوردش کنه
به نظرِ شما حتما" باید vampire بود که بشه offاش کرد؟؟ من که میگم آدما بیشتر بهش احتیاج دارن!
حرفهای مرا گوش نکن حتی نخوان اگر اینها درست بودند من هنوز آدم بتنی کامل و سالم بودم نه آدم بتنی تکه تکه شده با حفره ای خالی در سمت چپ
میدانی حرفم را پس میگیرم بتنی باش نه آدم بتنی دردش کمتر است آخر اگر آدم بتنی باشی آنها آدمت میکنند درد دارد کودکم تو خودت بتنی باش!
عید مزخرفی بود خیلی مزخرف! خیلی سخت گذشت و خیلی تلخ و بدتر از همه اینکه تنها بودم خیلی تنها ودلتنگ خیلی دلتنگ
بیکار بودم . وقتی آدم بی کار باشه فرصته بیشتری داره واسه فکر کردن به تنهایی و وقتی تنها باشه فرصت بیشتری داره دلتنگی و وقتی دلتنگ باشه فرصت بیشتری داره واسه فکرای بد وقتی ذهن و فکر آدم مسموم باشه حوصله ی انجام کاریرو نداره
میبینید مثلِ یه چرخه س که فقط روحتو فرسوده تر و فرسوده تر و فرسوده تر میکنه
عید بدی بود خدارو شکر تموم شد :)
انحرافی:
هنوز منتظرِ بقیه عیدیم هستم
دیروز تو شهربازی که بودیم همین جوری که داشتیم وسایل بازی رو نگاه میکردیم که کدومو سوار شیم از همه چی میترسیدم تصور سوار شدن رو هرکدوم از اون وسایل برقی ساخت ایران تا حدِ مرگ میترسوندتم
ولی تهش وقتی سوار ترن هوایی باشی یا اون اسکیتِ وحشتناک یا اون تابی که هیچ جاذبه ای رو خودت احساس نمیکنی وقتی تو اوج سرعتشونی وقتی باد میخوره تو صورت و ارتفاعت هی کم و زیاد میشه تو هیچ ترسی تو خودت احساس نمیکنی فقط هیجانِ یه هیجانِ عالی یه حسِ ناب که سرحالت میاره تو اون سرعت تو نمیتونی به هیچی فک کنی فقط ازش لذت میبری وسعی میکنی کاری کنی که کمترین آسیب و از ضربه ها و سرعت بخوری و آخرش وقتی پیاده شدی سرحالی شارژی و از خودت کلی راضی ای که از پسش بر اومدی
ولی تو همه وسایلِ شهربازی یکیش هست که استثناست یکیش هست که برعکسِ همه ی ایناس یکی که من ازش متنفر بودم همیشه "چرخ و فلک" ارتفاعش زیادِ حرکتش انقدر کندِ که تو اصا" احساس نمیکنی داره حرکت میکنه و وقتی داری میری بالا به تو این فرصت و میده که به تمامِ ترسات فکر کنی و حتی بهشون پر و بال بدی وقتی میرسی به بالاترین نقطش یه عالمه وقت دتری به این فکر کنی که اگه الان از اون بالا بیفتی پایین چه مرگِ دردناکی رو خواهی داشت بدون اینکه کاری ز دستت بربیاد و آخرش وقتی پیاده شدی هیچی واست نمیمونه جز یه حسِ مزخرفِ ترس که تا یه مدت باهات میمونه و یه حس آخیش تموم شد راحت شدیم
ترسای زندگی از چیزایی که هنوز اتفاق نیفتاده مثلِ چرخ و فلکن و اتفاقای بد وقتی میفتن شبیه ترن واسه همینه که نگرانی بیشتر از هز اتفاقِ بدِ دیگه ای آدم وله میکنه :)
اینایی که تو موزه میان هل میدن بو میدن یادکاری مینویسن چرا میان موزه و جاهای فرهنکی؟؟ اکه قرار به عکس کرفتنه من عکس میندازم ازشون سه بعدی با فتوشاپ ردیفش میکنم میفرستم در خونه رایکان فقط بزارن ما استفاده کنیم
به خدا یه سطح فرهنک اولیه میخواد موزه نادری و توس رفتن حرم نیس که اخه