روزی میرسد که تو از خود میپرسی تو اشتباهی هستی یا دیگران. آن روز یادت باشد خودت را عوض نکن، دیگران را هم نمیشود عوض کرد سعی باطل نکن. ولی میشود با دیگران مثل خودشان رفتار کرد:)
انحرافی۱:
دلم خیلی گرفته،از خیلی چیزا.فکرم خیلی پره، از خیلی چیزا. همشونم به جز یکی به نظرم مسخره است ولی یه چیز عذابم میده دارم روز به روز از آدم بتنی فاصله میگیرم. شاید یه سری تغییرات بوجود بیاد اینجا. شایدم اینجا تعطیل شه و یه جای دیگه از این موجودی که نمیشناسمش و آدم بتنی نیست حرف بزنم.
انحرافی۲:
امروز تحسینت کردم کوکر همیشه همینجوری باش قبل از اینکه عصبانیت کنن متوجهشون کن!
انحرافی۳:
دلم میخواد یه چیزا باشه یه کار که بتونه فکرمو مشغول کنه و یه فعالیت بدنی شدید که بتونه خستم کنه شاید اینا بتونن خوبم کنن.ولی نمیدونم چه جوری و هیچکس هم نیست که کمکم کنه
انحرافی۴:
دلم بیشتر از همیشه یه حمایت گر میخواد امشب. یکی که امشب میتونستم بهش زنگ بزنم جلو اون مرتیکه و وقتی باهاش حرف میزنم یارو بترسه وصداشو ببره.
انحرافی۵:
مثل وقتایی که دوربینو میدم دست کسی تا ازم عکس بگیره در حالی که میدونم نمیتونه اون عکسی رو که من میخوام بگیره و لی خودم سعی میکنم بهترین عکسو بگیرم ازش تا شاید بفهمه عکس خوب چیه، عاشقی میکنم در حالی که میدونم هیچکس نمیتونه مثل من عاشقی کنه.
پ.ن:حال جدا آپ کردن نبود
اگه فردا امتحان داشتید و خانواده در جریان این امتحان بودند و شما به شدت خوابتون گرفته بود (مخصوصاً بعد ناهار) اگه برید زیر پتو و قصد کنید برای یک ربع چشم برهم بذارید همون دو دقه ی اول مادری پدری کسی وارد اتاق میشه و هوار میزنه که همش خوابی و اصاً درس نمیخونی و میخوای مشروط شی و از این حرفا! اصاً هم مهم نیست که از صبح تا حالا داشتید درس میخوند.
اما در صورتی که یه جزوه بگیرید تو یه دستتو و یه مداد تو دست دیگه یا اینکه رو جزوه خوابتون ببره اگه کسی هم وارد شه با دلسوزی با شما برخورد خواهد کرد وحتی ممکنه پتو هم روتون بکشه وتا یه ساعت بعد هم بیدارتون نکنه.
پ.ن: حالا نه اینکه خودم از این ترفندا استفاده میکنماا فقط خواستم به شما آموزش داده باشم:دی
کتاب فروشی کوچکی ست جنبِ یک مسجد و شاید ۵۰متر پایینتر از شهر کتاب است با آن همه شهرت و وسعت! گاهی خیلی شلوغ میشود! و این گاهی یا اولین روزهای مهر است و همه برای خرید کتابهای کمک درسی هجوم می آورند یا روزهای امتحانات که همه به دنبال بنی هاشم هستند و میدانند انجا میتوانند کلکسیونی کامل و رنگی چیده شده از بنی هاشم ها را پیدا کنند. یک لولزم تحریری و کتابفروشی واقعی است. انطور که باید باشد. با ویترینی سراسر کتاب و جامدادی های اویزان شده از پشت در و اعلامیه رسیدن کتابهای جدید و پر طرفدار. داخل که میشوی تنها سه قفسه کتاب هست و تو فکر میکنی فقط همین ؟؟ و بعد ناگهان ریلهای قفسه ها تکان میخورند و تو تازه میفهمی پشت هر قفسه قفسه دیگریست! کتابهایش خیلی دقیق طبقه بندی شده و راحت و سریع پیدا میکنی هرچیزی را که میخواهی! پشت پیشخوان هم دو ردیف قفسه کشویی است و لوازم تحریرها انقدر مرتب چیده شده اند که دلت میخواهد همهشان را داشته باشی و همانطور در اتاقت بچینیشان! برای همهوچیز البوم دارند حتی اتودها! آلبوم عکس نه،اشتباه نکنید! یک چیزی شبیه به جامدادیست که هز انواع اتودها خودکارها وهمهچیز یک نمونه داخلش است و شما مجبور نیستید هی گردن بکشید و از دور انتخاب کنید یا بعضی چیزها را نبینید!
همه ی اینها خیلی خوب است خیلی خیلی خوب! ولی دلیلی که دارم تا بی توجه از شهر کتاب چند متر بالاتر بگذرم وهربار حداقل چند دقیقه به این کتابفروشی سری بزنم،پسر جوانیست که همیشه کنار قفسه کتاب می ایستد! قیافه اش بد نیست ولی از آنهاییست که در ذهن می ماند اگر او را در مترو آن سر شهر هم ببینید فوری میفهمید او را کجا دیدید! تیپی معمولی دارد ولی همیشه مرتب است. یکبار که دلتان کتاب میخواست و هیچ کتاب خاصی در نظر نداشتید به این کتاب فروشی بروید و دعا کنید انقدر بد شانس نباشید که آنروز از معدود دفعاتی باشد که او نیست! بروید داخل و بگویید که کتاب میخواهید. ازتان خواهد پرسید در چه سبکی میخواهید؟ بعد از آن دیگر فرقی ندارد چه پاسخی بدهید چه بگویید رمان های دوزاری عاشقانه ایرانی چه بگویید فانتزی چه بگویید کاراگاهی، شروع میکند و بهتان کتاب معرفی میکند نه ایکه بگویید این را ببر و تمام. اگر خوش شانس باشید ۱۰ کتاب بهتان نشان میدهد ، از نویسنده اش میگوید و کتابهای قبلیش را معرفی میکند و حتی با صبر و حوصله خلاصه ای از انها تعریف میکند و منتظر میماند تا یادتان بیاید از او کتابی خواندید یا نه. از مترجم میگوید و داستان کتاب را جوری تعریف میکند که علاقه مند شوید ولی داستان برایتان لوس نشود. از نظر شخصی خودش میگوید و تو میفهمی همه ی این کتابها را خودش خوانده . بعد میرود سراغ کتابهایی که نخوانده و صادقانه میگوید که فروشش خوب بوده و ولی هنوز نخوانده و گاهی کتابهایی معرفی میکند و میگوید ما تمام کردیم یا هنوز برایمان نیامده.
و شما ناگهان به خودتان می ایید و میبینید به یک بغل کتاب خیره شدید و حتی نمیتوانید از یکی از آنها صرف نظر کنید. و اخر سر شما که قصد خرید کتاب نداشتید با ۵۰ تومن کتاب بیرون میایید حتی با اینکه همین چند هفته پیش نمایشگاه کتاب بودید و هنوز کتابها را نخواندید. وقتی شروع کنید به خواندن تعجب خواهید کرد از نزدیک بودن کتاب به سلقتان . از اینکه این پسر جوان چطور توانسته بفهمد شما چه میخواهید!
چندبار که انجا رفت وآمد کنید دیگر خودش میداند چه میخواهید و چه میخوانید. وارد که میشوید میگوید:"اومده خیلیم جدید اومده" وشروع میکند و شما لذت میبرید از کتاب خریدن و شاید بیشتر از ان از کتاب فروختن!
هیچ شناختی از این آقای کتاب شناس ندارم. نمیدانم تحصیلاتش چقدر است و در چه رشته ای ولی میدانم موفق است . طوری کار میکند که تو با خود میگویی یک کتاب فروش باید اینگونه باشد. طوری که تو دوست داری قید درس و دانشگاه را بزنی و بروی کتاب فروش شوی. درست مثل آقای معلم:)
به قول پدر تام :" میخواهی رفتگر هم باشی باش فقط بهترین رفتگر باش" (البته با تصرف)