رنگ داشتن یه دختر به این نیست که 7قلم آرایش داشته باشه
به این نیست که چقدر چشاشو با مداد سیاه میکنه یا حتی اینکه لنز چه رنگگی بذاره
به اینم نیست که لباش و گونه هاشو رنگ بزنه
حتی به این که چقدر باز یا چقدر مد بپوشه هم نیست
یه دختر وقتی رنگیه که از چشاش یه برق خیره کننده میپره بیرون
وقتی که پوستش داره نفس میکشه بدون اینکه زیرِ چندین ایه کرم و... باشه
وقتی که لباش از خوشحالی و قدرت برق میزنه
وقتی بی دلیل میخنده بی پروا شوخی میکنه و میخندونه
وقتی که یه مرز دوره خودش میکشه که هرکسی میتونه باهاش خوب باشه و هیچکس نمیتونه مرز ادب و احترام و خلوتشو بشکنه
واسه همسنه که یه سریا وقتی آرایش ندارن مثلِ زامبین و یه سری دیگه .... خب بی آرایش دلنشین ترن:)
رنگی باشیم دخترا یه رنگِ واقعی یه رنگِ حقیقی:)
پسر همسایمون تو راهرو دیدتم میگه :"چه ژیله ی خوش رنگی!"
منم :دی وارانه بش گفتم :"خب توام از این به بعد به جا اینکه سویشرت انی بخری این رنگیشو بخر!"
گویا ناراحت شد حالا من دلیلشو نفهمیدم ولی اگه شما فهمیدید بگید به من :|
آن روز بدون هیچ صدا و نوایی
رفتیم تا سپیدی و سرمای دست برف
آرام بر سیاهیِ افکارِ تیرمان
بر روی هرچه ترس و وهم و تیرگی که هست
دست نوازشی کشد تا خنک کند
دلهای سوختمان ز دوری و جنگ لفظ
رفتیم و ندیده گرفتیم هرچه بود
هنگام آمدن دگر تیرگی نبود
رفتیم تا زمینمان پاکتر شود
پروازمان داد و جایمان دگر آسمان نبود
کابوس میدید
از خواب پرید ...
چند لحظه طول کشید تا بفهمد کجاست؟ کجای زندگی؟
بعد آرام چشمانش را بست
باز هم کابوس دید , این بار با کمالِ میل:)
وبلاگ یه بابایی رو دیدم همین بهمن وبلاگ زده بودا ولی تعداد آپاش تو همین نصفه ماه از کلِ آپای من بیشتر بود:دی
قصدِ مسخره کردن ندارما ولی خب جالب بود