وقتی طرف با 220 کیلو وزن از پشت میاد و میخواد تنه بزنه به آقایی که جلوش داره تو اون شلوغی و هرکی به هرکی بودن مترو آروم آروم را میره بعد یهو عصاشو میبینه و میفهمه نابیناست تصمیمشو عوض میکنه و به جای تنه دستشو میگیره و تا بالای پله برقی کمکش میکنه امیدوار میشم که هنوزم آدمیت هست:)
میدونی اون موقع که باهات دوس بودم تا امروز همه جا با صراحت گفتم تو تنها پسری بودی که به عنوان دوس پسر قبولت داشتم چون میدونستم تو دختر درونِ منو چقد واضح و شفاف میبینی
امروز که خیلی صادقانه تا دیدیم گقتی جووون چه جیگری شدی! یا اون روز که sms دادی هنو بعد یه سال دلت پره! یا اون قبلنا که میگفتی چه حالی میده آدم با یه دخترِ غلدر سکس داشته باشه! همیشه میدونستم تو فرق داری و منو یه جورِ فرق دار میبینی نه اون بتنیِ خشن و پسری که همه بچه های مدرسه عاشقش بودن و مهدی بهش میگف نیمچه پسر و دوس پسر نیلوفر بود:)
نمیدونم کجای ذهنت قایم کرده بودی این همه چیزی که ازم یادت بود ولی خیلی خوب بود خیلی باهات حال کردم باورم نمیشد هنوز حتی رنگِ دوچرخم یادت باشه یا شاره ی موبایلِ بابام که اولین sms عمرمو باهاش به تو دادم :)
پسرِ عجیبی هستی سامان از همون 10 سال پیش بهت گفتم نمیفهمم عمیقی یا سطحی نمیفهمم کثیفی یا محجوب خیلی راحت حرف سکس میزنی ازم یه چیزایی می خوای که تصور کنم ولی همیشه پیشونیمو بوسیدی همیشه فکرمو بدجوری درگیر میکنی پسر این افتخارِ کمی نیست باور کن:دی
همین که 2تایی رو تاب بشینیم واسه یه ساعتم شده مشکلاتِ تـ...یِ این چند وقترو بذاریم کنارو دوباره دوست باشیم
همین که از دانشگاه با من بیای و بعد بری یه نفردیگرو غافلگیر کنی
همین که خانمِ نظری بیاره تو مترو و بگن امروز که 5شنبه نیست و بگه امروز تولدش بود
همین که بچهه تو مترو بهم بگه کفشت عین کفشای داداشمه
همین که آقای تعمیر کارِ اسانسور مترو انقدر خوش اخلاق باشه
همین که پیرمردِ با 102 کیلو وزن با شوخی و خنده بگه من که 20 کیلو بیشتر نیستم
همین که حمیده انقدر با مزه رانندگی میکنه
همین که یه بارم من به جای اون برسونمت دم در خونه
همین که واست خوداریو بگیرم که دوس داری
همین که بتونم با خنده وشوخی طرفِ رقیبمو بگیرم جلوت
همین که نگران امتحانِ استاتیک فردا نباشم با اینکه هیچی نخوندم
همینا زندگیمو قشنگ میکنه:)
امروز تند تند داشتم میومدم بعد یه پسره جلوم داشت قدم میزد از 10 قدمی بو عطرش به آسمانِ هفتم برد مرا! مینجوری بش که رسیدم از بقلش رد میشدم گفتم:"بو عطرت خیلی خداس" اونم یه لبخند زد گفت:"مرسی"
هیچی دیگه با همون سرعت رد شدم رفتم پیِ کارم اونم همونجوری قدم زنون رف پی کارش
واقعا" آدم لذت میبره از این گونه ی کمیاب به تورش میخوره!