آن روز بدون هیچ صدا و نوایی
رفتیم تا سپیدی و سرمای دست برف
آرام بر سیاهیِ افکارِ تیرمان
بر روی هرچه ترس و وهم و تیرگی که هست
دست نوازشی کشد تا خنک کند
دلهای سوختمان ز دوری و جنگ لفظ
رفتیم و ندیده گرفتیم هرچه بود
هنگام آمدن دگر تیرگی نبود
رفتیم تا زمینمان پاکتر شود
پروازمان داد و جایمان دگر آسمان نبود
یک روز ِ فوقالعاده.. یه روز ِ درخشان ..! :)
یه روزِ سفید:)